قسمت آخر.........
قصه ی زندگی پری همینجا ختم نشد. یعنی به مرگ او روی دستهای من! جلوی نظر من، من که شغل پزشکی را انتخاب کرده بودم تا بتوانم جان عزیزانم را از مرگ نجات بدهم، من که با هق هق گریه اشهد عزیزترینم را خواندم ...
پایان امیدوارم از خوندن این رومان زیبا لذت برده باشید.نظر یادتون نره
نظرات شما عزیزان:
+نوشته شده در سه شنبه 6 / 6 / 1390برچسب:رمان,رمان عاشقانه,رمان عاشقانه جدید,رمان تازه,رمان جالب,رمان غنگین,رمان جدید عاشقانه,داستان جدید,داستان عاشقانه,داستان بلند,, ساعت20:40توسط آرمین نخستین |
|
•.?درباري من?.•![]()
بنام پيوند دهنده قلبهاي دو عاشق گفتم از عشق چه کنم گفتي بسوز گفتم اين سوختگي را چه کنم گفتي بساز............... خوش آمد ميگم به شما رهگزران اين کلبهي تاريکو تنهايي من اميدوارم ميزبان خوبي براي لحظاتتون باشم تا بازم بهم سري بزنيد> ![]()
|
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
|
![]() |
|
||
![]() |
![]() |
![]() |